خزان آرزوها
چه زود چه غریبانه چه بی رحمانه از مترسک های بی احساس وجود دور می شود و سایه ی سرد شب پیچ های بی انتهای روزگار سیلی بر چرخ عمر می زند و زنجیر های گره خورده بر دست های کبود و فوران کوه های استعدادم بر افق پله های امید مرا در تنگنای زمان قرار می دهد چشم های خیره قدم های کورکورانه ام و هق هق نفس هایم تکیه بر شانه های انتظار می زند ...
نظرات شما عزیزان:
پرنده ی دل های آدما
Power By:
LoxBlog.Com |