خزان آرزوها
چشم تو از پیاده رو روبرو گذشت... برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم گُنگم! مثل سیمای زنی در مه مردی در گرگ و میش این واقعیت این روزهای من است! _ انگار كه جعبه ی رنگهایم در جوی آب افتاده باشد _ مبهم ترین نقاشی تمام زندگی ام را ترسیم میكنم منی كه میرود ... بی تو ... در سكوتِ میان دو گریه ، لبخند میزنم و آرامش را به صرف یك فنجان تلخكامی دعوت میكنم حالا فیلسوف وار سكوت میكنم هر آنچه را كه با فریاد گفتنی نیست لطفا به اندازه ی تمام دوستت دارم هایی كه نشنیدم سكوتم را بشنو " قاصدك " دلم گرفته، ای دوست! ایـــن روزهــــا مــــے گــُــویـَـنــد ســـــآدِه ام،، از پشیمانی و از اینكه فرصتی دوباره هست یا نه ؟!... در جواب صدایی بی وقفه می گفت: "دستگاه مشترك مورد نظر خاموش می باشد!!!" چیـزـے نمـیخـوـاهمـ جـُز... چه بی بهونه رفتم از قاب چشمای تو برایت خواهم نوشت: غریبه! خیلی حــــــــرف هست...
پشت چراغ زرد ؛ سبز شدم!
بوق نزنید لطفاااااااا...
یک دلتنگ دارد خاطراتش را پنچر گیری می کند!
دست نوازش بر سرش میکشم، میگویم: غصه نخور، میگذرد…
برای دلم، گاهی پدر میشوم
خشمگین میگویم: بس کن دیگر بزرگ شدی …
گاهی هم دوستی میشوم مهربان
دستش را میگیرم، میبرمش به باغ رویا …
دلم ، از دست من خسته است…
هوای گریه با من؛
گر از قفس گریزم،
کجا روم کجا، من؟
کجا روم؟
که راهی به گلشنی ندانم،
که دیده برگشودم به کنجِ تنگنا، من.
نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من نیز:
چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من.
زِِ من هر آن که او دور، چو دل به سینه نزدیک؛
به من هرآن که نزدیک، ازو جدا، جدا، من!
نه چشمِ دل به سوئی، نه باده در سبوئی
که تر کنم گلوئی به یاد آشنا، من.
زِ بودنم چه اَفزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در آسمان اَبری ...
دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من ...
رفـتـارهایت روی اعـصـابـم رژه می روند !
و افکاری كه در من شـكـل میگـیـرنــد
تابـوتـم را چـنـدین سال زودتر سفارش خواهـنـد داد ...
انگار زیر پوست تو هم چیزی راه میرود !
شــایــــــــــــد بـــــــــــروم ...
چه خـیـال كــردهای ؟!
ستارهام را هـنـوز هم خودم میتوانـم بـچـیـنـم ...
مـــے گـُــویــَـنـــد تــُــومَــــرا بآ
یــِک جُمـــــلـــﮧ
یـِــک لَبـــــخـنـــد،،،
بـِـــﮧ بــازےمیـــــگیــــرے ... ... ...
مــــــے گـُــــوینــــد تـَــرفنــد هـــآیت، شِـــیطنـــتهــــآیت
و دروغ هآیـــت را نمــــے فَهمَــــم ... !!
مــــــے گویند ســــآده ام
اما تــــُـوایــטּرا باوَر نَکـُـטּ
مـــَـــــטּ فـــــقــــــط دوســـتـــَــت دارم،
هَمیـــــــــטּ!!!!
و آنــــها ایــــטּ را نِمـــــــے فـَـــهمنــــد...
با تو از عشق میگفتم
یکـ اتـآقـ تـآریکـ
یکـ مـوسیقــ×ـے بــے کلـآمـ
یـکـ فـنجـآכּ قهـوه بـﮧ تلخـــے زهـر..!
و خـوـآبـــے یـﮧ آرـآمــے یکـ مـرگــ همیـشگــے
از گونه های خیس من تا بغض صدای تو حرفی برای موندنه حرفی برای انتظار
چه عاشقونه بودن اواز حرفای تو
از فاصله های بین ما دلم گرفته دنیا
که حتی اونم سرابه سایه حضور تو......
از ابهام لحظه ها
از تردید
از حجم مرگ آور نبودنت
از کسانی که رد میشوند و بوی تو را میدهند
برایت خواهم نوشت:
از حدیث تلخ بغضها تا ابد
از قناعت به یک خاطره ، یک یاد
از صبوری من
و جای خالی تو ………
هوای دلم عجیب برایت گرفته!
من و آسمانی از حرف های نگفته!
راستی
جسارت نباشد
تو کی می آیی؟!؟؟؟؟؟؟
که تــــــــو هرروز در گــــــــلویت...
بغــــــــض کشنده ای احســــــــاس کنی...
بــــــــرای کسی که...
بدانی...حتی یک بار در عمــــــــرش...
به خــــــــاطر تــــــــو...
بغض هــــــــم نکــــــــرده است...!!
Power By:
LoxBlog.Com |